بی عنوان:)

_جدی؟ _مگه من با تو حرف جدی دارم؟

_جدی؟ _مگه من با تو حرف جدی دارم؟

بعضی وقتا رو در یخچال...بعضی وقتا رو آینه ی کنسول...یه وقتایی حتی رو پیشونی آدمی ک خوابه...یه یاد داشت میذاریم...میتونه خیلی بی ربط باشه..میتونه خیلی حیاتی باشه...اینجا یه همچین جاییه...مث در یخچال..مث آینه و مازیک وایت برد...مث حرفی ک بی مخاطب زده میشه..و میشه جدی گرفته نشه...سختش نکنیم:)


نوزده/ عینک فروشی :)

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۳۸ ق.ظ
راستش را بخواهی دستم به نوشتن نمیرود... یعنی نه که ایده نداشته باشم...سرمه ای دوست داشتنی ام پر است از عنوان هایی که باید راجع بهشان بخوانم و بنویسم گاهی؛ ولی جملاتم ربط به هم پیدا نمیکنند...:)
بیشتر، چیزی که فکر میکنم این پراکندگی را دلیل است هیجانی است که ناخواسته که نه...خواسته ؛با آن دست به گریبان شده ام...تا به چه بگوییم دست به گریبان شدن البته ... به هر حال ماراتن تابستانم را به بیکاری و فکر های بی خود ترجیح میدهم... حتی اگر قرار باشد به خاطرش زبانم را تمام نکنم و به خاطرش رانندگی یاد نگیرم و به خاطرش کلی اتفاقات دیگر.... که شاید کمی به زهرا کمک کنم که اینقدر خودش را مواخذه نکند که جای درستی از دنیا نایستاده .... شاید جای درست را پیدا کند... که راه درست را پیدا کند... که آرامش همراه با هیجان این روز ها اینقدر مرا به فکر آرامش پیش از طوفان نیندازد ...

کمی واقعی تر:شبیه زهرای آخر آبان نود شده ام...زهرایی که نصف زهراشده بود... زهرایی که عمیقا فکر میکرد بابت نفس کشیدنش به دنیا بدهکار است... و فکر میکرد وارد وقت اضافه ی زندگی اش شده... زهرایی که انگار یکهو از خواب بیدار شده بود... و به خاطر آورده بود دنیا هر لحظه ممکن است تمام شود...و به خاطر آورده بود لبخند زدن را... و به خاطر آورده بود دیدن لبخند فرشته اش را...و به خاطر آورده بود عاشق تر شدن را برای نقره های بی بدیل و زیاد شونده ی موهای قهرمانش...شبیه زهرایی که یادش آورده بودند که دوست تر داشته باش اما گره نخور به دنیای خارج... دختر بچه ای که می دوید... مثل زهرای امروز که امروز ابتدای راهی ایستاده که یک قدم به رها تر شدنش کمک میکند ... :)

کمی واقعی تر از قبلی:میم از یک رویا برایم حرف زد... رویایی که برایم کامل نبود...اما با وجود لبخندش نمیتوانستم بیشتر مخالفت کنم؛ با این که" این رویا برایش کامل است"، تا حد خوبی... یک رویا از زمستان همین نود و شش... الان که فکر میکنم کامل نبود چون زیادی شکل واقعیت بود... :)

پیشنهاد:اینقدر نگذارید ذهنتان مثل من بازیگوشی کند و شما را شب امتحان به حسب حال نوشت و این مزخرفات وادارد :)

پیشنهاد:یک ظرف خراب یا در آستانه ی دور انداختن پیدا کنید...حتی میتوانید از ظرف های پلاستیکی استفاده کنید...کمی آب در آن بریزید و در سایه ای در کناری بگذارید...پرنده ها تابستان تشنه اند...خدا گنجشک ها را دوست دارد... خدا پرواز را دوست دارد... که شاید عادت پرواز را از دوستان بند انگشتیمان به ارث بردیم... که شاید آنقدر از دیدن خوشحالیشان مست شدیم که به پرواز در آمدیم... بالاخره یکی باید حواسش به دوستانی که هنوز بال دارند باشد...:)

بی ربط:شکل خاص چشمای گنجشک و سنجاب و گاهی خرگوش اینو به من القا میکنه که مهربونن و دارن با چشماشون میخندن...دقت کردین شما هم ؟ :)

در مورد عنوان:در جستجوی عینک مناسبی برای تماشای جهان...
و همواره در تلاش برای به خواب نرفتن و فهمیدن شعری ک به عنوان "لالایی" خوانده میشود :)

نظرات  (۱)

سال نود رو یادم میاد....خیلی خوب چیزایی که میگی رو یادمه...........چقدر دور شدن اونروزا.....خیلی دور........
منم الان این حس رو دارم که جای درستی نیاستادم....که باید جا ب جا شم.....که باید خیلی چیزا رو درست کنم.....که خیلی باید بدوام که برسم به جایی که الان باید میبودم‌.....خیلی راه ها هست...خیلی راه است....خیلی چیزا هست......
من به خودم....به جامعه...به دنیا .....به دوست جان....به خیلیا خیلی چیزا بدهکارم........ولی زمان کمه........
پاسخ:
بدهکار بودن بده یاس...واقعا اذیتم میکنه...بد ترش بدهکاریایی عه که بهینه ش اینه که بذاری عذابت بدن ولی نری تسویه کنی، بد تزش بدهکاری به خودته...خوب میشه همه چی...یاد میگیریم بریم تو دل مشکل ... یاد میگیریم مشکلمونو حل کنیم...حتی اگه حل کردنش سخت باشه...یادمیگیریم بگذریم...ناخن ذهنمون نگیره به نخ هیچ اتفاق بدی...عین ماهی فراموش کار باشیم و لبخند بزنیم...وقتی تو زندگی من پیش اومده مشکل، پس من ظرفیت خل شو دارم...یا باید داشته باشم....همه چی مرتب تر میشه:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی