بی عنوان:)

_جدی؟ _مگه من با تو حرف جدی دارم؟

_جدی؟ _مگه من با تو حرف جدی دارم؟

بعضی وقتا رو در یخچال...بعضی وقتا رو آینه ی کنسول...یه وقتایی حتی رو پیشونی آدمی ک خوابه...یه یاد داشت میذاریم...میتونه خیلی بی ربط باشه..میتونه خیلی حیاتی باشه...اینجا یه همچین جاییه...مث در یخچال..مث آینه و مازیک وایت برد...مث حرفی ک بی مخاطب زده میشه..و میشه جدی گرفته نشه...سختش نکنیم:)


۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۲:۳۰۰۷
بهمن

عاقل نبودم...

عاقل نبودی....

که اشارت نگاهم کفایتت نکرد...

که "سردی لبخندت" را نه، که فقط "لبخندت" را می دیدم...

عاقل نبودم...

عاقل نبودی...

هیچکدام ره به عقلی نبردیم...

عاقل اگر بودی چشمانت از خنده پر میشد...

عاقل اگر بودم پر میکشیدم از قفسی که در نداشت...

"ای کاش عشق را زبان سخن بود..."**

...

 

*العاقل یکفیه الاشارة، این خود از اشارت گذشت<مولانا/دفتر چهارم مثنوی>

**احمد شاملو

۱۳:۳۹۰۴
بهمن
_ حالت چطوره؟

+ "چطور"م....

_ از کی "چطور" شدی؟

+ نمیدونم..."چطور "شدن یهو اتفاق نمیوفته...ولی یهو چش باز میکنی میبینی "چطور"ی...

_ و این فهمیدنش..ظاهرن اذیتت کرده...

+ اتقاقن بر عکس...الان دیگه هر چیزی-مطلقا هر چیزی-رو میندازم گردن"چطور"شدگی...بعد خیلی خوب با خودم کنار میام که« از یه "چطور"چه انتظاری داری ؟»و بعد مسئله حل میشه...زندگی خیلی سخت تر بود قبلنا...

_ صورت مسئله رو در اصل داستان میکنی...

+ از یه "چطور" چه انتظاری داری؟

_ باشه:)